شهدا در عرصه ی علم و دانش
آموزش مکالمه ی انگلیسی
شهید اسماعیل دقایقی
اراده ی قوی، پشتکار و انضباطش عامل موفقیتش بود. از این نظر کارهای روزمره اش حساب شده و درس آموز خانواده و دوستان او بود. در سال های تحصیلش در دانشگاه تهران، تابستان فراغت خوبی داشت و اغلب در خانه بود. وی توصیه می کرد که بعد از نماز صبح به خواب نرویم. ما هم برخلاف میل خویش و احترام او نمی خوابیدیم و حتی گه گاه نشسته چرت می زدیم. اسماعیل بعد از نماز، ورزش می کرد و سپس به مطالعه و کارهای دیگر می پرداخت. در همین تابستان با کتب مکالمه انگلیسی دمساز بود و الفبای این زبان را به من یاد می داد. او در مدت چهار ماه کار مطالعاتی، آشنایی قابل قبولی با انگلیسی کسب کرده بود و به خوبی تکلم می کرد. (1)
کمد هدیه ی کتاب
شهید یوسف کلاهدوز
بیش تر پول هایش را خرج کتاب خریدن برای حامد و فاطمه می کرد. برای خودش هم می خرید. همیشه می گفت: «یک جایی از کمد رو بگذار برای هدیه. اصلاً یک کمد مخصوص هدیه باشه.»
خیلی وقت ها که از کتاب یا اسباب بازی ای خوشش می آمد، چند تا چند تا می خرید و می گذاشت توی کمد هدیه ها. می گفت:
«باید توی خانه چیزی برای هدیه دادن آماده باشه، تا وقتی جایی می رویم، لازم نباشد تازه آن وقت برویم برای خودشان یا بچه شون، هدیه ای بخریم.» هر وقت بچه ای می آمد خانه مان یوسف می خواست به او کادو بدهد، از کمد هدیه ها کتاب و اسباب بازی بر می داشت و می داد. فکرهایش خیلی قشنگ بود.
خودش هم خیلی مطالعه می کرد. همه جور کتابی می خواند؛ سیاسی، مذهبی، تاریخی، ادبی، حتی کتاب کودکان. کتاب های بچه گانه را با دقت می خواند و در موردش نظر می داد. می گفت:
اگر این طور یا آن طور می نوشتند، برای بچه ها جالب تر بود. (2)
تحصیل علم در کنار جنگ
شهید مرتضی عموعلی
از خصوصیات شهید مرتضی عمو علی، علاوه بر مسئولیتی که داشت، علاقه ی وافر به کسب علم و پیشرفت در تحصیل بود.
در منطقه ی عملیاتی، در شهرک دارخوین و در هر جایی که مجالی پیدا می کرد، کتابهای درسی را به دنبال خود می برد و مشغول مطالعه می شد. پشتکار عجیب او موجب شد که دوره ی راهنمایی را در منطقه ی جنگی بگذراند و در ادامه، رشته ی تجربی را انتخاب کرد و تا زمان شهادت تا نیمی از سوم دبیرستان را پشت سرگذاشت. (3)
چرا درس را رها کردی؟
شهید محمد محبّی
شب از نیمه گذشته بود، از سوله بیرون آمدم. صدای زمزمه ای توجهم را جلب کرد. کنجکاو شدم و به طرف صدا رفتم. نوری در فاصله ی دور از داخل گودالی سو سو، می زد نزدیک شدم. «محمد محبّی» بود. اول ناراحت شد که چرا لو رفته و عذرخواهی مرا که شنید؛ با استقبال گرمی مرا پذیرفت.
سوال کردم: «چرا درس را رها کردی؟» گفت: «من دانش آموز مدرسه ی عشقم، به جای صدای زنگ، صدای توپ و خمپاره ی دشمن را می شنوم. آوای دلنشین صبحگاهی این مدرسه، طنین ملکوتی «یا زیارت یا شهادت» است. در مدرسه ی ما زنگ تفریح معنا ندارد و فارغ التحصیلان آن، با مدرک شهادت به جوار حق می شتابند و از دست استاد خود، سیدالشهداء (علیه السلام)، سیراب می شوند.»
او چکمه های یکی از دسته ها را جمع کرده بود و واکس می زد. وقتی کارش تمام شد. می خواستم به او کمک کنم تا چکمه ها را برگرداند، امتناع کرد و از من خواست تا اجر آن کار را تا آخر ببرد. (4)
آموزش 6 هزار نفر
شهید جعفر محمدی
او آموزش را تا مدارس و محله های مختلف گسترش می دهد. همچنین در کنار آموزش نظامی، آموزش عقیدتی را نیز فراموش نمی کند. یکی از دوستانش می گوید: «جعفر برای آموزش نظامی نوجوانان و جوانان، اکیپهای مختلفی تشکیل داده بود که به مدارس و محله ها می فرستاد و به امر آموزش جوانان مشغول می شد. خودش شخصاً آموزش نظامی و عقیدتی می داد.
در مدت مسئولیتش در آموزش بسیج، حدود شش هزار نفر را در آن منطقه آموزش داد.» (5)
ترجیح تحصیل در داخل کشور
شهید غلامعلی پیچک
غلامعلی با موفقیت و نمره های عالی، دوره ی ابتدایی را به پایان می برد و هر سال شاگرد ممتاز می شود. او با سن کم ولی جثه ی درشت، وارد دبیرستان می گردد و با شور و علاقه ای فراوان، به تحصیل ادامه می دهد. او همچون گذشته با نمره های خوب، تحصیلات متوسطه را به پایان می برد و در سن شانزده سالگی، با بهترین معدّل، مدرک دیپلم را دریافت می کند و همان سال در کنکور قبول شده، و در رشته ی انرژی اتمی وارد دانشگاه می گردد. در دانشگاه به خاطر کسب امتیاز بالا، بورس تحصیل در خارج از کشور به وی تعلّق می گیرد، ولی از پذیرفتن بورس، سر باز می زند و تحصیل در داخل کشور را به خارج ترجیح می دهد. (6)
با شروع جنگ، از رفتن به خارج منصرف شد
شهید حبیب الله کریمی
از آنجا که او همواره به تحصیلات عالی علاقه مند بود، تابستان 1359، مقدمات ادامه ی تحصیل در سوئد برایش فراهم می شود، ولی به خاطر شروع جنگ تحمیلی، از رفتن به خارج منصرف می شود.
برادرش در این باره می گوید: «برادرم به رشته ی داروسازی خیلی علاقه داشت و معتقد بود که از این طریق می تواند بیشتر به جامعه خدمت کند. به همین منظور، با هماهنگی و مشورت با یکی از دوستانش در سوئد، مقدمات سفر به سوئد را فراهم آورد. با هم به تهران رفتیم و از سفارت سوئد ویزا گرفت و بلیط هواپیما هم تهیه کرد. در همین اثنا، تجاوز دشمن بعثی به میهن اسلامی شروع شد که حبیب از رفتن به خارج منصرف شد. او معتقد بود که کشور به وجود جوانان احتیاج دارد.» (7)
مطالعه کنید یا آموزش ببینید
شهید رزاق چراغی
یکی از روزها که رضا به مرخصی می آید، می بیند که در خانه دار قالی زده اند. متعجب می پرسد: «چرا خودتان را به این مشغول کرده اید؟ وقتتان را صرف مطالعه کنید و مزدی را هم که از این راه می خواهید در بیاورید، من می دهم. یا بروید یک جایی آموزش کمک های اوّلیه یا اسلحه و این جور چیزها را ببینید که به درد بخورد...» (8)

پی‌نوشت‌ها:

1. بدرقه ی ماه، ص 66.
2. نیمه ی پنهان ماه 8، صص 38- 37.
3. شراره های خشم، ص 78.
4. حدیث حماسه، صص 61-60.
5. بی کرانه ها، ص 359.
6. بی کرانه ها، ص 402.
7. بی کرانه ها، ص 534.
8. پرواز پروانه ها، ص 70.

منبع مقاله: موسسه فرهنگی قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس(علم و دانش)، تهران، موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول